و این داستان...
سلام
آی قصه ،قصه ،قصه
یه روز هیما جون چشم همه رو دور میبینه و تصمیم میگیره یه گوش مالی به مائده جون بده...
مائده جون هم از همه جا بی خبر داره تو دنیای خودش خوش میگذرونه و اصن حواسش به هیما نیست...
تو وسط همین شیطنتها مامان هیما خبر دار میشه که هیما وای وای وای....
میاد وامیسته بالا سر نی نی ها و بهشون اخطار میده که شلوغی ممنوع!!
و اینطوری میشه که نقشه هیما جون نقش بر آب میشه!
هیما خودشو میزنه زمین و ناراحته که مامانش همه نقشه هاشو بهم زده
مائده جون هم بی خبر از همه جا داره مات و مبهوت نگا میکنه!!
هیما جون عصبانی شده و پا میشه میره تا سر به کوه و بیابون بذاره و تنها باشه....
مائده جون هم انگار تازه یه چیزایی دستگیرش شده!!
ولی مامان هیما دست بردار نیست و دوتا فرشته رو میاره تا براشون دادگاه تشکیل بده و تفهیم اتهام بشه!!
نتیجه دادگاه خونوادگی مائده جون و هیما جون بدین شرح میباشد:
با توجه به این که هیما خانم فقط قصد گوش مالی مائده خانم را داشته و عملا" کاری انجام نداده و با نظر به اینکه این دوتا فرشته خیلی همدیگرو دوست دارن دادگاه رای برائت هیما خانم رو صادر میکنه!!
هیما خیلی خوشحاله!!
اما انگار مائده جون زیاد از این حکم راضی نیست و یکم دلخور شده!
ولی خب ...
این دوتا فرشته عاشق همدیگه هستن و هیچوقت از دست هم ناراحت نمیشن
خدا رو شکر همه چی به خوبی و خوشی تموم میشه
بالا رفتیم ماست بود ، قصه ما راست بود
پایین اومدیم دوغ بود ، قصه ما قصه بود
تا بعد..